آغاز کن تمام خودت را برای من
پایان بده به غربت بی انتهای من
سرکش ترین سروده ی شبهای شعر باش
فانوس شو به تیرگی از ابتدای من
با من بیا به هر چه که باید به پا کنی
دستم بگیر و پا نکش از ماجرای من
یکبار هم تصور این را نکرده ام
کی میرسی به شهر سکوت صدای من
کی میرسی به بغض گلوی ترانه ها
کی میرسی به سردی حال و هوای من
وقتی که باز هم گره ای کور میشوم
ای کاش وا کنی گره از ساق پای من
ذهنم ولی به رفتنت عادت نکرده است
بویت هنوز میرسد از قصه های من
#مهشید_دلگشایی
دیگر اشعار : مهشید_دلگشایی
نویسنده : علیرضا بابایی